باران پاییزی می بارد
و سرمای نمورش
وجودم را می گیرد
یادت شعله می کشد
- دوباره -
تنهایی ام را
و نگاهت
خواستن را
در دلم می شکوفاند
فضای خالی اتاق
در نفسهایت
گم می شود
و من دیوانه
در رویای بودنت
غرق می شوم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۸۷ ساعت 21:54 توسط شاهرخ
|