زندگی گاهی گریه است
گاهی خنده
گاهی بازنده ای و گاهی برنده
زندگی گاهی عشق و گاهی نفرت
گاهی امید گاهی حسرت
گاهی افتادن و موندن و بریدن
گاهی وقتا پرگشودن و پریدن
زندگی مثل یه سقف
تو هجوم بی پناهی
زندگی عشق و محبت
کندن از مرگ و تباهی
زندگی مثل یه جنگه
تنها جنگی که قشنگه

 

دوستت دارم

بی آنکه بدانی

بی آنکه بخواهم تو را از آن خویش بنمایم

بی آنکه زنجیری بر پای رفتنت شوم

دوستت دارم

چه نزدیک و چه دور

چه به من بیندیشی و چه مرا فراموش کنی

چه بزرگ بپندایم و چه خرد

ترا آنگونه که هستی دوست دارم

و مهمتر و شاید زیباتر آنکه

بی آنکه بخواهم دوستم بداری

گل من باغچه نو مبارک

چقدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف بزني
اما وقتي ديديش هيچ چيزي جز سلام نتوني بگي
....
چقدر سخته وقتي

پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه هاتو خيس کنه اما مجبور باشي بخندي

تا نفهمه هنوزم دوسش داري
.......
چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ ديگري ببيني

و هزار بار تو خودت بشکني و اون وقت آروم زير لب بگي : گل من باغچه نو مبارک

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری...صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری.خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای اشتی...بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی.خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا...می سوزونه گاهی قلبو زهر تلخ بعضی حرفا.خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه...هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه.خیلی سخته اگه عمر جادوی شعرت تموم شه...نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه.خیلی سخته اون کسی که می گفت واسه چشمات میمیره...بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره.خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی...وسط راه اما از "عشق"یه کمی ترسیده باشی.خیلی سخته توی پاییز با غریبی اشنا شی...اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی.خیلی سخته که یه غریبه به دلت یه وقت بشینه...بعد بهش بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه.خیلی سخته بودن تو واسه اون بشه یه عادت...بوسیدن دستات واسه اون بشه عبادت.خیلی سخته دل تو نکنه قصد تلافی...تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی.خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره...ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره