اي كاش مي شد آنقدرخوب بود كه فرصت خوب بودن را ازديگران گرفت

اي كاش مي شد آنقدر از بديها دور مي شديم كه ديگر هيچگاه دست نا زيباي بديها به ما نمي رسيد

چرا كه من هنوز باور دارم كه مي توان بهتر زيست

درراه متعالي شدن شرط اول قدم آنست كه باران باشيم

باران با سخاوتي كه دارد هم بر كويرمي بارد و هم در دشت سرسبز

آري اينگونه مي توان بهتر زيست

عاشق تر ماند

شاعرتر شد

و در نهايت جاودانه شد

خدایا ...

اکنون این بنده گریز پای نامهربانت میل بازگشت دارد ...

اکنون آرامش حقیقی را در آغوش پر مهر تو می یابد ...

 

خدای مهربانم ...

اگر تو مرا برانی و نپذیری چه کسی مرا خواهد پذیرفت ...

اگر مرا به خانه ات راه ندهی، کدام در بر من گشوده خواهد شد ؟

اگر مرا محروم کنی چه کسی روزی ام را تأمین نماید ؟

اگر خوارم کنی، چه کسی گرامی ام دارد ؟

اگر ذلیلم کنی چه کسی آن قدرت را دارد که عزیزم نماید ؟

اگر رهایم کنی، چه کسی یاریم نماید ؟

و ...

اگر به میهمانی ویژه ات راهم ندهی به کجا می توانم روی آورم ؟

 

ای بی نیاز ...

وجودی  پر نیاز به سوی تو آورده ام ...

دست نیاز به سوی درگاه بی نیازت دراز می کنم ...

آمده ام تا قصه دل با تو باز گویم که ...

بهترین شنوای رازهایم توانی بود و ...

بهترین طبیب دردهایم ...