سهم من از عشق جز ماتم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست

ساده ام آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفتو با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم

با که گویم او که هم خون من است

خصم جان و تشنه ی خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشب از کف رفت فردا را نگه
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه زود

عشق دیرین گسسته تارو پود
گرچه آب رفته باز آید به رود

ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو را ما را بس است

عشق بین دو نفر
این نیست که هر دو زیر باران خیس شوند
عشق آن است که یکی چتردیگری شود
و دیگری هیچگاه نفهمد که چرا خیس نشد

بزرگراههای بسیاری را بپیما

;به خانه بازگرد


 

.و همه چیز را گویی برای نخستین بار بنگر

دل من

دل من

!دل من

!تو چه زخمهایی بر خود داری

چه خوب است

!که چشمانت را میبندی و میروی

ما هميشه صداهاي بلند را ميشنويم، پررنگ ها را ميبينيم، سخت ها را ميخواهيم. غافل ازينکه خوبها آسان ميآيند، بي رنگ مي مانند و بي صدا مي روند