ملا به دهكده اي مي رفت در بين راه  زير درخت گردوئي به استراحت نشست و در نزديكي اش بوته كدوئي را ديد و ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوي به اين بزرگي از بوته كوچكي بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكي از درختي به آن بزرگي ؟

سرش را به آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا !  آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق مي كردي و گردو را از بوته كدو ؟

در اين حال گردوئي از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت :  پروردگارا  !  توبه كردم كه بعد از اين ؛  در كار الهي دخالت كنم ؛ زيرا هرچه را خلق كرده اي ؛ حكمتي دارد ؛ و اگر  جاي گردو با كدو عوض شده بود من الآن زنده نبودم .