و من سکوت می کنم
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان

و اینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است

اندام تنهاییم

در انتظار طلوع خورشید است