و من سکوت می کنم
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
اندام تنهاییم
در انتظار طلوع خورشید است
+ نوشته شده در جمعه دوم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 20:28 توسط شاهرخ
|