در کارخانه ای در یک منطقه ی تاسیساتی هنگامی که زنگ ناهار به صدا در می آمد تمام کارگر ها کنار هم می نشستند و ناهار می خوردند .

یکی از کارگرها همواره با نوعی یکنواختی تعجب آور بسته ناهارش را باز می کرد و مثل همیشه لب به اعتراض می گشود : لعنت بر شیطان امید وارم که ساندویچ کالباس نباشد . من از کالباس متنفرم .

او عادت داشت بدون استثنا هر روز از ساندویچ کالباس شکایت کند و این کار را همواره و بدون هیچ تغییری در رفتارش تکرار می کرد .

 

هفته ها گذشت . سایر کارگر ها کم کم از رفتار او به ستوه آمدند . سر انجام یکی از کارگرها گفت : اگر تا این اندازه از سانویچ کالباس متنفری چرا به همسرت نمی گویی یک ساندویچ دیگر برایت درست کند ؟

او جواب داد : منظورت از همسرت چیست ؟ من که متاهل نیستم . من خودم ساندویچ هایم را درست می کنم

 منبع : اینترنت

٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪٪۵

 بیشتر شبیه یک لطیفه بود اما نکته ای در آن است ... اغلب ما از چیزی می نالیم و شکایت می کنیم که دست پخت خودمان است چرا که زندگی ما محصول و نتیجه افکار و آگاهی خود ماست